چند روز پیش زن جوانی با دردست داشتن دادخواست طلاق به شعبه 268 دادگاه خانواده رفت تا از شوهرش که از چند ماه قبل ناپدید شده بود، جدا شود. این زن وقتی مقابل قاضی عموزادی قرار گرفت در تشریح ماجرایی که بر او گذشته بود، گفت: 2 سال قبل در یک شرکت خصوصی بهعنوان منشی مشغول به کار شدم.
مدتی از کارم در آنجا نگذشته بود که متوجه شدم حسابدار شرکت به نام عباس، به من علاقهمند شده است. چون او را نمیشناختم تصمیم گرفتم به ابراز علاقهاش توجهی نکنم اما وقتی با اصرارهای وی روبهرو شدم، قبول کردم که با او قرار ملاقات بگذارم.
زن جوان ادامه داد: عباس مرد خوب و مورد اعتمادی بهنظر میرسید. او ادعا میکرد که پدرش سالها قبل فوت کرده و مادرش هم چند ماه پیش بر اثر سکته جان خود را از دست داده است. خودش هم به خاطر اینکه کسی را ندارد به تنهایی در آپارتمانی در تهران زندگی میکند اما مدتهاست که از تنهایی خسته شده و میخواهد با دختر مورد علاقهاش ازدواج کند.
وقتی عباس شرایط زندگیاش را برایم تعریف کرد، احساس کردم که میتوانیم در کنار هم خوشبخت شویم و بعد از مدتی به خواستگاری او جواب مثبت دادم. وی گفت: روز خواستگاری، عباس با در دست داشتن 2 شاخه گل و همراه 2 مرد به خانهمان آمد. او میگفت که همراهانش از بستگان نزدیک او هستند و وی از همه دنیا فقط آنها را دارد.
پدر و مادرم با دیدن عباس و بستگانش با این وصلت موافقت کردند و بعد از انجام مراسم اولیه، من با مهریه 1367 شاخه گل رز و 5 سکه بهارآزادی به عقد عباس درآمدم. از آنجایی که عباس کسی را نداشت، زندگی مشترک ما خیلی سریع شروع شد و من تا مدتی که در کنار او بودم،
احساس خوشبختی میکردم تا اینکه بعد از مدت کوتاهی همه چیز تغییر کرد. هنوز 2 ماه از زندگی مشترکمان نگذشته بود که ناگهان عباس ناپدید شد. روزهای اول فکر میکردم از من ناراحت شده و قهر کرده است، اما او نه سر کار میآمد و نه تلفنش را جواب میداد. خیلی نگرانش شده بودم و همه جا را بهدنبالش گشتم.
حتی به پلیس هم خبر دادم اما تحقیقات آنها هم برای پیدا کردن ردی از عباس بینتیجه ماند. نمیدانستم چه بلایی سر شوهرم آمده و میخواستم هر طوری شده از سرنوشتش با خبر شوم تا اینکه بعد از گذشت یک سال، یکی از دوستانم به من تلفن کرد و گفت که خبر مهمی درباره شوهرم دارد.
آن روز با عجله به خانه دوستم رفتم و او روزنامهای را به من داد که عکس چند کلاهبردار در آن چاپ شده بود. در کمال ناباوری عکس عباس را بهعنوان کلاهبردار فراری در روزنامههای مختلف دیدم و تازه فهمیدم که چه کلاهی سرم رفته است. بعد از کلی تحقیقات متوجه شدم که او حتی خودش را با اسم مستعار به من معرفی کرده و با این کار بدجوری مرا فریب داده بود.
زن جوان مدعی شد: وقتی حقیقت را فهمیدم، برای مدتی افسرده بودم و تحت درمان قرار گرفتم. بعد از درمان بود که سراغ بستگان عباس رفتم اما آدرس و مشخصات آنها هم جعلی بود و مدتی بعد فهمیدم که آنها هیچ نسبتی با شوهرم نداشتهاند و فقط در ازای دریافت مبلغی حاضر شده بودند که خودشان را جای اقوام او جا بزنند. همانجا بود که تصمیم گرفتم هر طوری شده از این مرد طلاق بگیرم و حالا به دادگاه آمدهام تا با بخشیدن همه مهریهام، بهصورت غیابی از شوهرم جدا شوم.
قاضی عموزادی بعد از شنیدن اظهارات زن جوان، دستور تحقیقات درخصوص این پرونده را صادر کرد و در همان بررسیهای اولیه مشخص شد که همه حرفهای وی صحت داشته و شوهر او یک کلاهبردار فراری است. بنابراین قاضی شعبه 268 دادگاه خانواده،10اسفند حکم طلاق غیابی را صادر کرد و زن جوان از همسر گمشدهاش جدا شد.